میس آنیتامیس آنیتا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

*سفید برفی*

*گفتن از تویی که عزیزترینی*

سلام به دخمل نازم،الان دو سال و 7 ماه داری و خانمتر شدی،بالاخره  با تلاش مامی خواب شما تنظیم شد و من از این بابت خیلی خوشحالم،اینطوری صبحا هم زودتر بیدار میشیم و به کار خودمونم میرسیم،قبل خواب مسواک میزنی(به مدت طولانی البته )و شیر با قند میل میکنی و میری داخل تختت  تا بخوابی هم باشما بازی میکنم بعد قصه میخونم وبعد شعر ولالایی تا خانم خانما خواشون ببره،برات یه تخت خواب جدیدم گرفتیم چون تخت قبلیت نوزادی بود و راحت نبودی داخلش،غذا خوردنتم گاهی خوبه گاهی بد،یه مدت به شیوه بر عکس موفق شدیم به شما غذا بدیم،مثلا میگفتیم حق نداری غذا بخوری با این شیوه شما تحریک میشدی و غذا میخوردی،اینم بگم شیوه ابداعیه بابا سعید جونی بود هههههه،الان...
20 خرداد 1394

*عکسای پرنسس آنیتا*

مراسم بلال خورون،نوش جان ژست گرفتنای دخملونه  اینجا هم عمه داخل حیاط بیمارستانی که باباجی بستری بود،عمه اعظم برات پفک خریده و دور از چشم من تا تونستی با ساغر پفک خوردی اما وقتی دیدمت کلی خندیدم،همه به قیافه با مزت میخندیدن جینگیلم ههههه اینجا هم رستوران پدیده شاندیز تهرانه که با خاله مرضیه و عمو امیراینا رفتیم،اصلا یه جا بند نشدی و با دوست ترکیه ایت کلی بازی کردی،شامم نخوردی اینجا داری به عکس لباست اشاره میکنی که مینیونه  که تو جم جونیور تبلیغشون میکنه،به قول خودت جیم جونیور  ...
20 خرداد 1394

*یه قدم جلو(جدا کردن جای خواب دخمل)*

سلام گل قشنگم،وقتش رسیده بود که جای خوابت جدا شه و شما تشریفتونو ببری داخل تخت خودت بخوابی ،راستش برای من کنار اومدن با این  موضوع سخت بود،چون عادت داشتم کنارم بخوابی و صدای نفساتو بشنوم،اگرچه تا صبح کلی نغ میزدی و ِّا میکوبوندی و اصلا خوب نمیخوابیدم اما برام سخت بود،هفته ی شبکاریه بابایی اینکارو شروع کردم و چند روزی رو مهمان اتاقت بودم تا به اتاقت عادت کنی،شب اولی که اومدم اتاق خودمون بابا که خواب بود جای خالیتو نگاه کردم و کلی گریه کردم الان یه ماهی هست که داخل اتاق خودت میخوابی و من نصفه شبا بهت سر میزنم،با هر صداات هم مثل فنر ازجا میپرم و در خدمتگذاریت حاضرم عشقم،خلاصه که تا اینجا خوب ّیش رفته،ان شالله تا آخرش همینطور...
19 خرداد 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به *سفید برفی* می باشد